خبر کوتاه بود و تکان دهنده.

سردار رفت.


صبح که زهرا زنگ زد از خستگی روز قبل هنوز خواب بودم.

گوشی رو که برداشتم گفت می‌خوام یه خبر بهت بدم که خوب نیست.

گفتم چه خبری؟

خیلی سریع گفت سردار سلیمانی رو کشتن.

خواب از سرم پریدگیج شدم.شاید حس می کردم هنوز خوابم.

گفت تو هم حس کردی پشتت خالی شد؟.

گفتم باورم نمیشه


گوشی رو قطع کردم و اول نت رو چک کردم .بعد هم تلویزیون رو روشن کردم.

هنوز نمی فهمیدم چی شده اصن یعنی چی که سردار دیگه نیست.


اما خب اونقدر هر کانال و شبکه در مورد شهادت حاج قاسم بود که کم کم باورم شدو اشک بود که بی امان می باریدکم کم شروع کردم به هق و هق و های های گریه کردن


البته گریه های من مثل خیلی ها از ترس نبود.از این که حالا که سردار نیست دشمن هر غلطی می خواد می‌تونه بکنه.نه. نعوذ و بالله اگه بخوایم به حکمت خدا ایراد بگیریماصلا آرزوی سردار شهادت بود.از همون روزی که شهید کاظمی آسمونی شد سردار هم دلش رفت و گفت خدایا من رو زودتر ببر پیشش.

دیروز روز جشن و پایکوبی سردار بود.مگه نه این که بزرگترین آرزوش شهادت بود.

دروغ چرا،من برای خودش خوشحال بودمخیلی. مخصوصا وقتی مدام ازش کلیپ هایی می دیدم که همه ش شوق شهادت بود

پس گریه ی من گریه ای از سر دل سوزی هم نبود


گریه ی من شاید گریه به حال زار خودم بود


دیروز وقتی با خودم فکر می کردم می دیدم با تموم اندوه ماجرا ،چیزی ته دلم احساس شادی می کنه.یه حس عمیق که دلم رو محکم می کنه

حس می کنم خون سردار آغاز اتفاقهای بزرگیه

با خودم می گفتم سردار جان.تا دیروز صدام رو نمی شنیدی اگه صدات می زدم  و می گفتم دستم رو بگیری ولی الان دیگه هرجا بات حرف بزنم صدام رو می شنوی.دشمن فکر می‌کنه تو رو کشته ولی نمی دونه با شهادتت چقدر بیشتر دستت رو باز کرده واسه هنر نماییگفتم سردار از این به بعد عمو قاسمم میشی؟.میشه دستم رو بگیری و کمکم کنی؟.



بهش گفتم سردار جان شاید دیگه وقتش بود بری ،آخه همه دیگه امنیت کشور رو فقط از تو می دونستندیگه داشت یادشون می رفت تو با تموم مردانگی و بزرگیت وسیله ی خدا بودی.برای همین خیلی ها ترسیدند و گفتند حالا بدون سردار چی میشه؟

تو که به آرزوت رسیدی اما ما هم باید یاد بگیریم تنها کسی که توی هر چیزی موثره فقط خداست.اونه که اراده می کنه و بس.

چقدر باید ساده باشیم که فکر کنیم امام زمان فقط تو رو داشت و الان با رفتنت دستش خالی شده.

به قول سردار یکتا امام زمان یکی یکی فرمانده هاشو رو می کنه

 مگه نه این که خدا گفتن ما هیچ آیه ای رو نمی بریم مگر این که بهتر یا مثل اون رو براتون خواهیم آورد؟

و ما الان منتظریم سردار،منتظر این که ببینیم خدا بعد از تو قراره چیکار کنه؟.

من که دلم روشنه.خون تو آغازگر اتفاقهای بزرگی خواهد بود


خدایا نمی ترسم چون می دانم حاکم تویی

و من کی باشم که در برابر حکمت تو بگم،چرااا؟.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها