این ماه هم گذشت و خبری از برآورده شدن حاجت نشد.
با اشک به آسمان نگاه کردم و گفتم خدای مهربانم حاجتم دوساله شد و هنوز.
لب گزیدم و الحمدالله گفتم .
گوشی ام را برداشتم و از میان فایلهای استاد شجاعی فایلهای راضی به رضای تو » را جستجو کردم.
و الان دوباره خودم را به آغوش حرف های آسمانی سپرده ام و هِی یادم می رود که حاجتم برآورده نشده.
*****
داشتم زندگی نامه ی فروغ فرخزاد را نگاه می کردم،.هم سن من بوده که ابدی شده .نمیدانم چرا ولی دانستن این موضوع حس عجیبی بود .
*****
چقدر دلم دکلمه خواندن میخواهد
نخواستم گوینده شوم چون بودن و کار کردن در دنیا و فضایی که حریم ها شکسته شده روحم را نابود می کرد ،پس تصمیم گرفتم روی این خواسته سرپوش بگذارم و دنبالش نروم .اما همیشه این احساس چندوقت یکبار سرپوش را کنار می زند و هوایی عوض می کند،آن وقت است که هوایی ام می کند
*****
بعد از نوشتن پست قبل جواد چند بار دیگر به خانه ی ما آمده و من هربار با تمام وجود کنارش نشسته ام که با نگاه کردن به صورت معصومش و نوع حرفها و قصه ی زندگی اش خیلی چیزها را در وجدانم بیدار کنم،
به نظرم جواد هدیه ی خدا بود به من و من خدا را بابت این هدیه شاکرم.
*****
در طول نوشتن این پست ،این آهنگ روی تکرار بود ، احساسی که از آن دارم دیوانه کننده است
درباره این سایت